۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

نافرماني
آنچه كه امروز ما را به نافرماني هاي متعدد وادار مي كند ريشه در عوامل مبهم دارد .
هركدام در مقام  واعظ سخنان  و حكاياتي نغز و ظريفي داريم  اما آنچه  ما در عمل با تضاد مواجه مي نمايد بازخورد  رفتارهايي است كه مي بينيم .

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه


مشتي كه باز شد
وقتي دستانت را در كنار هم قرار مي دهي تا مشتي آب از بارش باران جمع كني تا لذت نوشيدنش را بيش از پيش احساس كني هرگز  تصور نمي كردي كه با يك تنه زدن كوچك دستانت باز شود و آنچه را كه داشتي از دست بدهي .  از دست دادن لذت نوشيدن و يا تلاش براي جمع كردن آنچه كه نياز داشتي هردو برايت سخت است. پس مواظب باش كه تنه روزگار دستانت يا به عبارتي مشتت را باز نكند... 

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بازهم در كنارت نبودم
سهم من از شب یلدا شاید
قصه ای از غصه  و انار سرخی که پر از دلتنگی ست
از خود و ديگران چقدر زود دور شده ايم ، در اين شبي كه احساس مي كنيم آغاز فصلي سرد است
زيباست كه احساس كنيم گرمي وجود عزيزاني كه  احساس و عواطفشان گاهي برايمان مكدر شده و از نبودن ما دلتنگ شده اند

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

آرزويش برآورده مي شود؟
در شب شام غريبان محرم امسال با لگد شمع ها را خاموش كردند و ديوارها را ريختند ، متولي گفت خواهش مي كنم ديگر شمع روشن نكنيد قول دادم .
 كودكي با ترس شمع خود را روشن مي كرد و گفت : بابا ،  اگر شمع من آب نشود آرزويم برآورده نمي شود؟


۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

سهم من از زندگي
دوست دارم گاهي وقتها سهم من از زندگي يك  گوشه از تنهايي باشه . چرا بايد سهم ديگران را هميشه  و در همه حال زياد ببينيم . 
راستي كي گفته آنچه  من هستم تو باشي و هرچه تو مي دوني من بدونم.
هر كسي براي خودش دنيايي دارد كه در حول افكارش ( چه درست و چه نادرست) شكل گرفته .
بخدا صداقت اين نيست كه حصار آرامش خودت را بشكني و بخواهي نا عادلانه تقسيم كني.
همه را دوست داشته باش اما يكي را يگانه پرستش كن.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

تعدد اهداف
اين روزها تازه يادم افتاده كه چقدر كارها و فعاليتها انجام نداده دارم  ، تصميم جدي براي تحقق آنها گرفتم اما اين ترافيك كاري  باعث شده كه در برنامه ريزي  با مشكل مواجه شوم البته خيلي كمبود زمان دارم .
افسوس نمي خورم كه چرا انجام نشده زيرا:
1- هميشه براي كارهام اولويت گذاري كردم.
2- از داشته هام ناراضي نيستم.
3- در آن شرايط گذشته، امكانات و ابزارهاي لازم براي تحقق اهدافم نداشتم.
4-  از نوع زندگي كردنم  با توجه به مقتضيات زماني و مكاني  بي نهايت راضي بوده و هستم.
و مهمتر اينكه به اين نتيجه رسيدم كه اكنون زمان  تحقق  ديگراهدافم مي باشد و اگر استفاده نكنم بعدا قطعا پشيمان خواهم شد.


رونوشت :
- اين روزها بيشتر احساس مي كنم كه اي كاش در كنار پدر و مادرم بودم  و مي تونستم حق فرزنديم را اداء كنم.
- اي كاش " نه گفتن "  را زودتر از اين ياد گرفته بودم.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

آلودگي  
اين روزها  هواي شهر آلوده است  و براي كاهش آن زوج و فرد در تردد ها و تعطيلي را تجويز مي كنند ، اما خيلي وقت ها دلت از ناملايمات مي گيرد  و آسمان احساساتت  مكدر مي شود ، راستي چه بايد كرد ؟ مي شود ممنوعيتي ايجاد كرد؟ و....
رونوشت:
- اين هواي آلوده و آن دل ابري باراني دلنشين براي شستن مي خواهد.

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

انتخاب
اگر به شما فرصت بدهند كه يك دوره زماني از زندگيت را براي زندگي مجدد انتخاب كني كدام سال يا دوره  را انتخاب مي كني ؟ آيا حاضر به عقب گرد هستي ؟ دليلي قانع كننده برايش داري؟ و ....


رونوشت :
- در پست هاي بعدي درباره اش خواهم نوشت شما هم تفكر كنيد.

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه




قضاوت
چند وقتي از او بي خبر بودم، به قول خودش نياز به اين رفتن و اينگونه رفتن داشت ، و الان كه برگشته ، اولين كسي بودم كه سراغم آمده  بود ، اما نمي دانم كه چرا احساس بدي به او داشتم و هر چه مي گفت باور نمي كردم و از روي ظاهر پريشانش قضاوت مي كردم ، احساس مي كنم  او هم مي دانست كه من چنين حسي به او دارم، اما نمي دانم چرا براي اثبات حرفاش تلاش نمي كرد ، البته از بي تفاوتيش نسبت به اينكه ديگران درباره اش چه فكري مي كنند خوشم مي آمد ، خلاصه يك ساعتي با هم بوديم ، بعد از رفتنش احساس كردم كه  چرا به درستي دركش نكردم و .... 
؟
دست شكسته وبال گردن ؛ اما پاي شكسته وبال غرورت.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

مرگ واژه ها
آنقدر سخت است كه باور كرد روزي نتوان براي بودن و براي آنچه  كه مي بايست باشد از تو استفاده كرد .
در آن لحظاتي كه  مي توان براي ماندن لبخند بر لباني و نشكستن دلي از تو استفاده كرد ، تو در حال جان كندني .
اختيار كردن سكوت ، مرگ تواست و  با مرگ تو بايد شاهد موهاي سپيد و چين و چروك صورت ها بود.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

روزي خواهم نوشت
مي نويسم آنچه را كه براي زيستنت نياز است . در نامه ايي كه هرگز قبل بودنم به دستت نخواهد رسيد . مي ترسم  از روزي كه بعد از رفتنم  در عذاب وجداني سخت  گرفتار آيي .
هرگز از آن كوچه هايي كه گذر كرده ام نخواهي گذشت .  تيره گي شب را نخواهي ديد و براي بادكنك جشن تولدت  قصه هاي ماندن نخواهي گفت زيرا مي داني نمي ماند.
كيك تولدت تلخ ترين شيريني خواهد بود كه نوش جان مي كني.
 كسي به جاي من كادوي تولدت را خواهد داد و تو  با دلي پرغصه و چشماني گريان محكوم به شادماني كردن خواهي بود.
آري فرزندم برايت به زودي خواهم نوشت.


۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

آوايي غمناك
شبي غم انگيز، رازي نهفته ، آرزوهايي دست نيافتني ، آوايي شوم ، ناله اي سوزناك، دردي كهنه ، كينه اي ديرينه ، افسوسي غمناك و...  معجون دل بي قراريست كه مدتهاست سرگردانست   .

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه



تنهايي 
چنان در گوشه ذهنم نشسته ايي كه هر جسمي با تو رنگ و معنا مي بخشد ؛ صبر كن زمان مي گويد حكايت تنهايي ما را اما خوب مي داني كه چقدر ماهي و مهربان .
كار، كار و بازهم كار، لحظه اي را براي فكر كردن به خود خريدارم.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه


مترسك
از باغچه احساست هر روز گلي  را بچين  و  شاخه اي را لگد مال كن تا بيش از پيش  زشت  و بي روح گردد و كسي  رغبت نزديك شدن به آن را نداشته باشد  آنگاه  براي حفاظت از زمين ويرانه ات  مترسكي  را استوار كن زيرا دير وقتي است  در كمينند.

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

دنياي عجيب
يكي براي آمدن عجله و بي قراري مي كند و يكي براي رفتن.
عجيب است كه هردو در يك لحظه ميان اين آمد و شد مشتركند و آنهم اجبار در زيستن.

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

پياده رو
وقتي در پياده رو افكارت هم نتواني  از ترس هر سواره اي قدم بزني  بدان در مصيبتي سخت گرفتاري.
آنوقت بايد سراغ امنيت گمشده ات را ازهركسي بگيري .
احساس
وقتي درنوشتن سرمشق هاي شبانه ات جو گرفته مي شدي و هزاران بار اسمشو مي نوشتي ، اكنون پشت اون حصار بمون  به احساسات بچگانه ات بخند.
به همه نه گفتي براي رسيدن به او و حتي مي دونستي كه داري خودتو هم فريب ميدي. دل چندتا را رنجوندي تا دل يك نفر بدست بياري.
ارزششو داشت ؟ 
تو غريبي بيش از همه  و تنهايي حتي بيش از خودت.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

افسوس
اگه خوب به زندگي خود نگاه كنيم در هر شرايط و وضعيتي كه باشيم لحظات متعددي وجود دارد كه افسوس خورده ايم اما هركدام  در سطح خودش.
يكي افسوس مي خوره كه اگه اين كار را كرده بود يك ريالش ؛ دو ريال مي شد . يكي از لحاظ درسي ؛ يكي فرصت شغلي ؛ يكي ورزشي و يكي هنري و...
اما اين روزها خيلي افسوس مي خورم كه  خيلي لحظات و فرصتها را براي انسان بودن و انسان وار زيستن از دست داده ام و هر وقت در خلوت تنهايي به آن فكر مي كنم بيشتر از خودم دلگير مي شوم.

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

آدم آهني باش
تو مي دوني كه داري خودت  را براي ديگران فدا مي كني .
همه كس و همه چيز برات مهم تر از خودت شده اند.
داري خيلي عقب گرد مي زني.
اين احساسات  بشر دوستانه ات  خفه ات كرده.
البته شنيدم داري يه كم خوب مي شي و از ابراز احساسات و دلسوزيهاي كاذب و افراطي ات كم مي كني .
آخه پسر گلم خيلي چيزها به تو ارتباطي نداره و كافيه خيلي از همه جا با خبر نباشي و يه كم مثل  اطرافي هات بي خيال باشي و ...
 خلاصه وقتي هر از گاهي بهت فكر مي كنم دلم  برات مي سوزه كه چه بلاها و دردسرهايي كه نداشتي .
نه ببخشيد قراره  ديگه دلم هم برات نسوزه چون خودت مقصري ....

بيمار

هر لحظه منتظر آمدنت بودم و توهيچ وقت نگفته بودي كه دير زماني است مهمان اين تن رنجوري .
پاسي از نيمه شب گذشته بود كه صدايم كردي و از حضور و آمدنت باخبرم نمودي . با لبخندي پذيرايت شدم ، اما به خود گفتم اين هم شانس من است كه مهمانم در اين ساعت كه راه بجايي ندارم وتنهايم مي آيد ، بي خيال... شرمنده كه لباسي شيك و ظاهري مناسب براي رفتن آمده نكرده بودم ....

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

در حصار
وقتي  كه خود را در حصار زمان ، مكان ، افكار و ايده هاي خاصي قرار مي دهي و براي نوع زندگي كردنت يك تيپ و مدل تعريف مي كني  اما متاسفانه  مجبوري با ايده هايي  بجنگي كه به بهانه و منطق : مگر زندگي چند روزه و نبايد سخت بگيري . حساس نباش  و به ما ارتباطي ندارد. همه اينطوري هستند و تو چرا اينجور فكر مي كني و ... .برخورد مي كني ؛ معمولا بهترين استراتژي اينه كه فقط خودت و ايده هات برات ارزشمند  تلقي شوند و به ديگران فقط به چشم يك همنوع فارغ از احساسات و عواطف نگاه كني زيرا در اين صورت ديگران خوب زندگي مي كنند و تو بايد در برزخ بايدها و نبايدها براي خوشي ديگران قرار بگيري. ..... تو خودت عزيزترين موجود روي زمين مي باشي.
  

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

 تو بشكن خود را
تو را گم كرده ام با همه دلبستگي هايي كه داشتم .
به هرجايي كه مي روم سراغ تو را مي گيرم
احساس مي كنم كه هستي اما تورا نمي بينم 
نترس  تو بيا ، اصرار كن ،  بشكن خود را
غرور مرا شرمسار كن ، من در توهمي كاذب گم شده ام
تو بشكن خود را
شايد اين باشد راز ماندگاري ما

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

تو هم به ماه بگو

آرزوي من اينست در شبي پر از رويا ؛ پيش ماه و تو باشم لب دريا.

 وقتي كه دوستش داري و تمام لحظات زندگيت مملو از خاطرات با او بودن است ؛ دگر مي رود و با تو نيست همه چيز دگرگون مي شود.
يادها و اندوهي چاره ناپذير  مي ماند و گاهي  در گوشه خيابان ؛ گاهي در اتاق تنهايي ها ، گاهي در راهرويي روشن كسي را بجايش اشتباه مي گيري و دلت دنبالش مي رود.

تو هم به ماه بگو...

بگو دلم برايش تنگ است ؛ بگو كودك معصوم من هميشه و در همه جا با من هستي ؛ بگو دلم برايش تنگ است وقتي كه بي من هستي و دگر كسي نيست كه دعوايش كني و اسب رياست بتازاني.

نگاه كن به ماه و بگو

ماند به سينه ام غم تو ؛ يادگار تو

هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد

بگو به دانه دانه اشكم نگاه كن
بگو به اين آب جاري و پاك چشمه قسمت مي دهم
كه بگذار از دريچه چشم تو ببينم لبخند....

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

نام و نان
يكي به دنبال نام و يكي به دنبال نان .
هر دو فقيرند اما  اين كجا و آن كجا.

پي نوشت:
- 24 مهر ماه روز جهاني غذا و يك ميليارد گرسنه

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

دوباره آمدي؟
گفته بودم كه صدايت آزارم مي دهد
آرامشم را مي گيرد
همانقدر كه در گذشه برايم مملو از زندگي و طراوت بودي امروز اوج تنفري.
خودت مي داني كه چه بلاهاي  خلق مي كني؟
چه خانه هايي كه ويران مي كني ؟
چه مادراني كه بي فرزند ، چه كودكاني بي مادر ، و چه كشت و زرعي بي محصول ؟
نبار باران كه بوي خاكي كه از باريدنت تنفس مي كنم خفه ام مي كند.
گفته بودم نبار كه امسال  شادي  را نويد نخواهي داد  تو پيام آور پاييز غمباري.
نبار باران.
نبار.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

بنواز
بنواز كه آهنگت رنگ تنهاييست. و نوايت فرياد دلتنگيست . 
بنواز كه كه تو آرشيو غمهاي كهنه اي.
بنواز كه به سايه مرگ مي ماني.
بنواز اي لوح فشرده افسرده گي ها.
بنواز كه خوب  خسته اي .
بنواز اي  آنكه پناه هر چه ماتمي.
بنواز تا خود بماني با اين همه بي پناهي. 
تشيع جنازه
در تشيع جنازه ات چه كساني ، با چه انگيزه اي و چه تعدادي شركت مي كنند ؟ پاسخش كمكت مي كند در ...

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

مرگ روياها
مرگ روياها ي وحشي مي رسد از راه دور . اسب سركش رام شو با اين ندا .

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

كوچه دلتنگي ها
راستي چند بار از كوچه دلتنگي هاي ما گذر كرده اي ؟
آيا ناله اي هم  شنيدي ؟
يكي مگه گاهي وقت ها آواي شوم جغدي مي شنوم. تو چي ؟
آري اين كوچه همانقدر كه در روزهاي باراني براي تو خاطره انگيز است در شب هاي ... براي من.
شايد من غمي نهفته در درونم باشد كه با تاريكي آرام مي گيرد.
حاشيه
در حاشيه بمان تا آزرده نشوي.
مرد بي نام باش و ده بي راه تا خاطرت مكدر نشود.
دستان خودت رابگير و بر گيسوان پريشان خود دست مهرباني بكش. 
خودت گونه هاي خيست را نوازش كن .
تو براي خودت مهرباني كن .
تو خودت عزيزتريني.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

باران
اولين شبي كه بارش دانه هايت را به رخ كشيدي شيشه ها رانشستي  بلكه گلي گردي.
از خواب ناز بيدارم كردي .باران صدايت در آن لحظاتي كه با هزاران پريشاني آرام گرفته بودم برايم آرامش بخش نبود زجر آور بود.
اينبار با صدايت دلگير شدم نكند تو نويد بخش پاييز غم انگيز ديگري باشي.

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

                                               علي و كرامت انسان
حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام سواره به راهي مي رفت و جمعي از مردم کوفه براي پاس داشتن حرمت امام علي عليه السلام پياده به دنبالش روان بودند.
امام رو به آنان کرد و پرسيد:
آيا کاري داريد؟
پاسخ دادند: نه، دوست داريم به دنبال شما بياييم.
حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام فرمود:
برگرديد، زيرا همراهي پياده با سواره مايه ذلّت و خواري پيادگان و غرور و تباهي سواره خواهد شد.

منبع:
-علي و حقوق بشر، ج 1، ص 77، جرج جرداق/ نهج البلاغه، حکمت 322، معجم المفهرس مولف

 
پي نوشت :
-علي وار زيستن ، علي وار انديشيدن و علي وار گفتن و عمل كردن زيباست و عدالت را در پي دارد.
- ميلاد مولود كعبه و روز پدر مبارك.

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

باب ها خود حکایتی نهفته دارند

باب ( 4 )

يقين
كتابي را نخوانده و داستان و حكايتي نشنيده ليكن با آب و تابي وصف ناشدني در چشمان مخاطبش نگاه مي كرد و كبري و صغري را به هم مي بافيد و موضوع و محمول در کلامش مرتب جا عوض مي كردند و اين دور باطل بود كه مي چرخيد يكي از جاي برخاست و بگفت اي... راستي به آنچه مي گويي اعتقاد و ايمان داري و مي توان در كلامت صداقت جستجو كرد ، با لبخندي بگفت: در كدام ديار براي اثبات صداقت هميشه از راه يقين مي گذرند ، سخنوری ... و شنونده ای ... نیازمند است. آنگاه بود که فهميدم كجايم ... .



۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

باب ها خود حکایتی نهفته دارند

باب ( 3 )

تو زيبا باش
نه زيبا مي انديشي ، نه زيبا زندگي مي كني و نه زيبا تصميم مي گيري ، نه خواهان زيبايي و نه زيبايي ها را مي بيني
خدايي آمدنت بهر چيست ؟ تو امروز به آيينه ايي شفاف و چشمي بينا و ضميري پاك و زماني براي انديشيدن بيش از هر چيزي نيازمندي.

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

باب ها خود حکایتی نهفته دارند

باب ( 2 )

تنفر
تنفري كه هميشه ريشه در بافته هاي خلوت  ذهنت دارد باعث مي شود از باطن زيباي نهفته در ظاهر خشن و اخموي افراد غافل شوي و ناخواسته زندگي خود را بر همين اساس استوار نموده و هميشه در كمين حمله باشي غافل از اينكه اين احساس ، زيبايي روحت را مي كشد و باطنت را  از هميشه بيمارتر می نماید.

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

باب ها خود حکایتی نهفته دارند

باب ( 1 )

تبرئه
در اين وانفسايي كه سايه شك و ترديد بر ذهن بيمار تو حاكم مي شود قطعا تبرئه شدن از دادگاه وجدان خودت را هم سخت مي نمايد پس به كوش كه خود عاري باشي از هر تفكر بيماري و گرنه ديگران راحت زندگي مي كنند و تو كلنجار با خودت.

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

وجودم فداي مادرم
89/3/13
وقتي از پشت پنجره احساس گيسوانت را مي بافتم آرزو داشتم كاشكي امروز مي توانستم در كوچه مهرباني ات براي بوسيدن دستانت و طواف كبريايي ات كودكانه مي دويدم.

اكنون كه از هم دوريم بيشتر بوي مادر بودن دستانت در مشامم خالي احساس مي كنم. ديشب كه تلفني روزت را تبريك گفتم و خوشحالي كه در صدايت موج مي زد آرامش عجيبي به من بخشيد و دعايت بهترين تبركي بود كه از طواف وجودت به من رسيد.
مي ترسم از روزي كه بوسه اي بر دستانت ننشيند من نباشم يا خدايي نكرده ........

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

ترافیک سنگین
89/3/10
اي كاش دوباره باران مي باريد تا همگي به زير باران مي رفتيم و پنجره هاي روح و جسمان را از غبارها و پليديها شستشو مي داديم و اي كاش دوباره به سياه چادرهاي خود باز مي گشتيم و همديگر را تنها مي گذاشتيم تا مبادا به حريم كسي وارد شويم .
راستي چرا جامعه شكل گرفت ؟ قرارداد اجتماعي ما اين بود كه با ارتباط و كنش متقابل نيازهاي همديگر را مرتفع كنيم . همزيستي اگر باعث تكامل و ترقي نشود به چه درد مي خورد.از زندگي بدوي براي حفظ جان خود فرار كرديم اما اينجا به جان همديگر افتاديم . راستي چه شد ؟ چه شد كه اينقدر فاصله گرفتيم از خود و ديگران.
چرا از جاده هاي خاكي روستا فاصله گرفتيم و براي ترقي و پيشرفت كامل پا در عرصه ديگران گذاشتيم؟
چرا داريم آسايش را فدا مي كنيم و چرا و چراهاي بي پاسخ ... . هزاران چراهايي كه امروز كساني به زبان مي آورند كه به دور از نام ، نان مي خواهند.
بدجوري به دام ترافيك افتاده ايم . اون هم ترافيك سنگين .ترافيك سنگين مسير طبيعي زندگي و با خودروهايي داغون.

شاهد ترافيك سنگين در اتوبانهاي مسير زندگي هستيم . نمي دانم علت اين حركت كند و بي روح چيست ?
آيا علت كندي حركت انسانهاي ضعيف مي باشد يا برخورد خودرو مرفهين ،گودالهاي كنده شده و يا هزاران علت طبيعي و غير طبيعي?
اين ترافيك سنگين ندارها مي باشد ؟ انسانهايي كه سنگين و بي ميل حركت مي كنند .اين تقدير ماست كه بيست قرن در تمناي آرزوها و آمال ... باشيم. و بعد با متر خودمان آنرا توسعه بناميم. اين مفهوم خيال پردازانه را خواستيم شايد با ابزار و لوازمي كه دربردارد از اين ترافيك سنگين بكاهد اما نمي دانيم يا نمي خواهيم بدانيم پيمودن اين مسير راه و روش و مرام و مسلكي مي خواهد. اما در اين اتوبان هم كساني هستند كه به دليل عدم تشخيص چپ و راست خود بدجوري تصادف مي كنند .
ما به به دنبال توسعه هستيم اما نمي دانيم چرا از خيلي مقوله ها بويژه جنبه فرهنگي، اجتماعي و حتي انساني كه پايه و اساس مي باشد غافل شده ايم . اما حرف ما با كساني است كه از انسانهاي ندار به توسعه رسيدند و به نردبان ترقي به آنها نگريستند.
بياييم كاري كنيم كه انسانهاي مستضعف بيشتر از اين به قطعيت نرسند كه سهمي ندارند و اشتباه به اين وادي آمده اند.
بياييد از اين ترافيك سنگين بكاهيم و خيابانهاي اصلي زيستن را به بهانه تعمير و زيبايي تخريب و راه بندان طولاني مدت نكنيم.

پ.ن:

- درخواست كمك توسط افراد مختلف و با ظواهر وتيپ و سن مختلف در خيابان اعصابم را به هم مي ريزد .
- اي كاش مي توانستم ....

۱۳۸۹ خرداد ۵, چهارشنبه

به پسرم ياد دهيد
5/3/89

دغدغه هاي افراد و نوع تفكرشان نسبت به مسائل و موضوعات در معرفي آنان و بروز تيپ شخصيتي شان نقش موثري دارد . با مطالعه زندگي انديشمندان و بزرگان مي توان اين مقوله را سنجيد. قطعا شما خيلي ها را مي شناسيد كه از لحاظ مالي وضعيت مطلوبي دارند ويا از لحاظ مديريتي جايگاه بالايي دارند اما دغدغه هاي آنان زيبا نيست  دوست دارم نامه آبراهم لينكلن به فرزندش را بخوانيد تا خود قضاوت كنيد درباره دغدغه هاي خود و آدمهاي اطرافتان :

"او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند ، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد ، انسان صديقي هم وجود دارد . به او بگوييد ، به ازاي هر سياستمدار خودخواه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

بيست هشت ارديبهشت سالروز بزرگداشت حكيم عمر خيام


از تن چو برفت جان پاك من و تو ********خاك دگران شود مغاك من و تو

زين پس ز براي خشت گور دگران******* در كالبدي كشند خاك من و تو
************************************************
يا رب بگشاي بر من از رزق دري******* بي منت اين خسان رسان ما حضري

از باده چنان مست نگه دار مرا *********كز بيخبري نباشدم دردسري
***********************************************
گر مي نخوري طعنه مزن مستانرا******* بنياد مكن تو حيله و دستانرا

تو غره بدان مشو كه مي مينخوري ****** صد لقمه خوري كه مي غلامست آنرا
**************************************************
هر چند كه بوي و رنگ زيباست مرا *****چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد كه در طربخانه خاك***** نقاش ازل بهر چه آراست مرا
********************************************
اكنون كه گل سعادتت پر بار است *****دست تو زجام مي چرا بيكار است

مي خور كه زمانه دشمني غدار است *****دريافتن روز چنين دشوار است
************************************************
اي چرخ فلك خرابي از كينه تست *******بيدادگري شيوه ديرينه تست

اي خاك اگر سينه تو بشكافند ********* بس گوهر قيمتي كه در سينه تست
***************************************
تركيب پياله اي كه درهم پيوست****** بشكستن آن روا نميدارد مست

چندين سر و پاي نازنين از سر و دست ****از مهر كه پيوست و به كين كه شكست
**********************************************
چون نيست حقيقت ويقين اندر دست****** نتوان به اميد شك همه عمر نشست

هان تا ننهيم جام مي از كف دست******* در بي خبري مرد چه هشيار چه مست
*********************************************
چون نيست زهر چه هست جز باد بدست *****چون هست بهر چه هست نقصان و شكست

انگار كه هرچه هست در عالم نيست *******پندار كه هرچه نيست در عالم هست



۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

ياس كبود

درها و دیوارهای عالم، همه و همه رازدار آن ياس کبود، محرم آن درد جان سوز، و درختان عالم همه شیدای آن بلند بالا که عظمت وجودش، همه را به تواضع باز میداشت وهیچ فرشته ی مقربی شایسته ی فهم آن تنهایی ازلی و تجلّی سرمدی نبود.
اینک تمامی درهای عالم، نوحه سرای تنهایی و اندوه و درد او ، و هر گل میخِ در نشانه ای از روایت یک زخم ، یک فریاد پر پژواک در سکوت سنگستان آن قبرستان خموش، خورشیدی زخم دار مثل یک پاره قلب خونین ، در شبی به هنگام تاریک ترین لحظات آن.
مادر پدر ، همسرعلي ،مادر حسين و ... در تصاحب پاكي وتقدس فاطمه است. اما بحق ، فاطمه فاطمه است.

به خاطر همين يك قطره اشك هم شفاعت كن.

هشتمين نمايشگاه گل و گياه


در وادي پر از استرس و اضطراب امروزي زندگي ؛ در پارك گفتگو نمايشگاهي داير بود كه لطيف ترين ، زيباترين و آرامش بخش ترين هديه خداوندي نوازشگر ديده گان مردم بود.

سبقت گرفتن مردم براي تماشاي آيت پروردگار بر بوم گلبرگها وبرگ درختچه ها برايم لذت آور بود. عجب چيره دست است.
گل همپاي عشق من است و اين دگر ديسي عشق حكايتي در خور عشق دارد. هنرمند است كسي كه كالبدش اينجا و روحش آنجاست.
ما هنرمنديم و هنر زيستن واحدي را با ذوقي اندك يا زياد به كار مي بنديم. ( بوبن)



پ. ن :

- هميشه  هديه دادن گل را  بهترين هديه مي دانم زيرا خودم هم لذت مي برم.
- خدايا به خاطر خلق اين همه زيباييها سپاسگذارم.
- مواظب باشيم غنچه دل كسي را با بي مهري نچينيم.
- از جمله مواردي بود كه از ازدحام جمعيت ناراحت نشدم زيرا آرامش را در چهره همه مي ديدم .
- حيف شد  اونايي كه دوست داشتن نرسيدند.

براي ديدن عكس هاي نمايشگاه به آدرس فتوبلاگم مراجعه فرماييد : http://negativereflect.blogspot.com/



۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

نمايشگاه طنازي كتاب

بعضي وقتها معيار و شاخص هاي ارزيابي سطح و نوع تفكر ما به برخي مقوله ها را مي توان به راحتي سنجيد . نمايشگاه كتاب بيست وسوم ، نمايشگاه عرضه توانمندي جوانان رعناي ما اين بار در آراستن خود بود و غرفه و راهروها عرصه طنازي.
در محوطه نمايشگاه ، صف هاي بستني ... و ساندويچ ... شلوغ بود و دست ها در رفت و برگشت هر دو خالي بود اما اين كجا و آن كجا... .




پ . ن :
- بعضي ها هم كتاب خريدند.
- كسي منكر زيبايي و آراستن و مد نيست اما هر چيز به جاي خودش اما ..... .
- راستي كتابها گران بود؟
- مردم پول نداشتند؟
- ناشران در پايان نمايشگاه بستني فروش مي شوند؟ ( بررسي كنيد آمار فروش را بعد از نمايشگاه)
- حوصله مردم سر رفته است؟
- حوصله كتاب خواندن نداريم؟
- كتاب خواندن ارزشي دارد؟
- زياد مطالعه نكنيم بهتراست؟
- چرا ما مي رويم نمايشگاه ؟
- چرا نمايشگاه برگزار شده؟


۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

جاودانگي معلم

خاطرات آموختن و تلاش براي جاودانگي را با شرجي و گرماي طاقت فرسا يش هرگز نمي توانم در مراحل رشد و تكامل خود و روز شمار زندگيم ناديده تلقي نمايم.

لحظاتي كه سرتاسر شور و نشاط بي ريا بود در اين لحظات كه مشغول به نوشتن هستم همه خاطرات از اول دبستان برايم در حال تداعي است حتي چهره معلمان و همكلاسي هايم .

اي كاش مي توانستم بر دستان همه آنان كه تقدس و پاكي بر وجودشان نقش بسته بوسه زنم كه در حقيقت بوسه بر دستان خدايي  است كه نوازشگر دستان آنان بوده است.
براستي آنان خالصانه در چشمان ما شوق يادگيري را درك و نواي جاودانگي را در ذهنمان تلاوت مي كردند .  تلاش آنان بي ريا، صادقانه و آسماني بود.
مرور خاطرات آنروز مرا بيشتر به تفكر وا مي دارد و اصلم را بيشتر برايم يادآور مي كند و در واقع غرور كاذبم را مي كاهد .
به ياد مي آورم كه دغدغه پدر و مادرم هرگز سطح مدرسه، منطقه ، ناحيه و و امكانات مدرسه نبوده بلكه دغدغه آنان ... بود.
متاسفانه در برخي صفحات روزشمار اين دفتر غم از دست دادن معلمان و همكلاسي هايم متاثرم ميكند كه از خداوند منان بهشت برين برايشان آرزومندم .

همچنين هروقت احساس مي كنم موفقيتي كسب نموده ام و يا تعريف و تمجيدي را مي شنوم به ياد مي آورم همه كساني كه به نوعي در زندگي ام از آنان تاثير پذيرفته ام. اما هرگز دبيراني كه بومي نبوده و آن شرايط را به اجبار و يا اختيار تحمل مي كردند را فراموش نمي كنم . استاد كاميار عابدي دبير ادبيات كه بعدها دانستم كه از وجود چه گوهري به درستي استفاده نكردم و همچنين سيد علي حسيني دبير فلسفه و منطق كه دست نوشته اش در دفتر خاطرات و ذهنم هرگز فراموش نمي كنم كه برايم نوشت :

" بي گناهي كم گناهي نيست در ديوان عشق                       يوسف از دامان پاك خود به زندان مي رود."

او از زمانه گلايه داشت اما هميشه با شادي بچه ها شاد وبا غم آنان غمگين مي شد و آرامشي خاص در چهره اش وجود داشت .
 اكنون خوب مي دانم كه معني آن  بيت شعر كه برايم نوشت چيست. عهد بستم امسال در روز معلم از طريق وزارت آموزش و
 پرورش پيدايش كنم و به نمايندگي همه كساني كه در تمام مراحل زندگي به من درس انسانيت آموختن دستانش را ببوسم.
به ياد آنروزها ،ضمن تبريك روز معلم ،سلامتي و تندرستي را برايشان از درگاه احديت آرزو مي كنم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

صندوق صدقه





امروز بعد از ظهر براي دومين بار با يك صحنه تكراري مواجه شدم. نبش يك خيابان پر جمعيت يك نفر با سيمي از صندوق صدقه اسكناس خارج   مي كرد و جالب تر اينكه با آرامش خاطر در جلوي چشمان افرادي كه  اين صحنه را نظاره گر بودند كار خود را انجام مي داد ،  بي آنكه به نگاهها توجهي داشته باشد. از يك سو احساس كردم شايد اين صدقات دارد به صاحب واقعي اش مي رسد. اما از سويي ديگر با بد بيني احساس كردم يك نافرماني مدني ديگر كه اين چند وقت از اقشار مختلف به فراخور سطح طبقاتي اشان انجام مي پذيرد دارد صورت مي گيرد. از آنجاييكه اين صحنه برايم تكراري بود توقفي نكردم اما از آن لحظه ،گويي چيزي ذهنم را مشغول كرده.




پ.ن:
- اصلا درباره اش اين فكر نكردم كه شايد اين پول براي مصرف مواد باشد و واقعا به قيافه اش هم نمي اومد.
- چه اتفاقي افتاده اين گونه بي پروا در جلوي چشمان هم نوع خود اين كار كه با فرهنگ غني ما فاصله دارد انجام مي دهيم.
- راستي حق ما از اين زندگي چيست آيا ما به فراخور حالمان دست به چنين كارهايي نمي زنيم ؟
-از انجاييكه زهد با نيت پاك است صدقه دادن كه يك تاكيد ديني است را ادامه بديم زيرا يك مشكل اين چنيني هم حل كند بازم ارزششو داره. گرچند من با ظاهر قضيه مخالفم.
و يك سوال، مقصر كيست؟

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

عشق واقعي


 دنبال سوژه اي بودم كه بتونم از آن استفاده كنم  و مطلبي بنويسم كه ايميلي  از طرف يكي از دوستان دريافت كردم خيلي تحت تاثير قرار گرفتم كه احتمالا خواندن آن  براي شما هم خالي از لطف نباشد

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

ترديد در نوشتن

ترديد نوشتن و مظلوميت واژه
وقتي مي خواهي بنويسي قصد داري كه سكوتت را زمزمه كني ، بغضت را فرياد بزني ،اشكت را به زبان آوري و تنهايي ات را بي داشتن هم صحبتي با همه قسمت كني .
بعد از مدت ها ننوشتن و احساس نداشتن دنيايي زيبا ، متاسفانه آنگونه به مراقبت از خود مي پرداختم تا مبادا آسيبي ببينم و اين باعث شد كه حتي ديگر نتوانم بنويسم :" تعطيلات خود را چگونه گذرانده ام ". هيچ وقت نوشتن را به قصد طعنه زني و كينه توزي دوست نداشتم ، اما باز هم بيشتر يافتم كه واژه مونس گوشه گيريها و همدم تنهايي ها هستند . قلم آرامش مي آورد و نوشتن سلامتي روح و جسم هرچند... .  از اين پس يادداشتهاي شخصي خود را مي نگارم تا احساس كنم مي انديشم و وجود دارم.