۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه




قضاوت
چند وقتي از او بي خبر بودم، به قول خودش نياز به اين رفتن و اينگونه رفتن داشت ، و الان كه برگشته ، اولين كسي بودم كه سراغم آمده  بود ، اما نمي دانم كه چرا احساس بدي به او داشتم و هر چه مي گفت باور نمي كردم و از روي ظاهر پريشانش قضاوت مي كردم ، احساس مي كنم  او هم مي دانست كه من چنين حسي به او دارم، اما نمي دانم چرا براي اثبات حرفاش تلاش نمي كرد ، البته از بي تفاوتيش نسبت به اينكه ديگران درباره اش چه فكري مي كنند خوشم مي آمد ، خلاصه يك ساعتي با هم بوديم ، بعد از رفتنش احساس كردم كه  چرا به درستي دركش نكردم و .... 
؟
دست شكسته وبال گردن ؛ اما پاي شكسته وبال غرورت.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

مرگ واژه ها
آنقدر سخت است كه باور كرد روزي نتوان براي بودن و براي آنچه  كه مي بايست باشد از تو استفاده كرد .
در آن لحظاتي كه  مي توان براي ماندن لبخند بر لباني و نشكستن دلي از تو استفاده كرد ، تو در حال جان كندني .
اختيار كردن سكوت ، مرگ تواست و  با مرگ تو بايد شاهد موهاي سپيد و چين و چروك صورت ها بود.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

روزي خواهم نوشت
مي نويسم آنچه را كه براي زيستنت نياز است . در نامه ايي كه هرگز قبل بودنم به دستت نخواهد رسيد . مي ترسم  از روزي كه بعد از رفتنم  در عذاب وجداني سخت  گرفتار آيي .
هرگز از آن كوچه هايي كه گذر كرده ام نخواهي گذشت .  تيره گي شب را نخواهي ديد و براي بادكنك جشن تولدت  قصه هاي ماندن نخواهي گفت زيرا مي داني نمي ماند.
كيك تولدت تلخ ترين شيريني خواهد بود كه نوش جان مي كني.
 كسي به جاي من كادوي تولدت را خواهد داد و تو  با دلي پرغصه و چشماني گريان محكوم به شادماني كردن خواهي بود.
آري فرزندم برايت به زودي خواهم نوشت.


۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

آوايي غمناك
شبي غم انگيز، رازي نهفته ، آرزوهايي دست نيافتني ، آوايي شوم ، ناله اي سوزناك، دردي كهنه ، كينه اي ديرينه ، افسوسي غمناك و...  معجون دل بي قراريست كه مدتهاست سرگردانست   .

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه



تنهايي 
چنان در گوشه ذهنم نشسته ايي كه هر جسمي با تو رنگ و معنا مي بخشد ؛ صبر كن زمان مي گويد حكايت تنهايي ما را اما خوب مي داني كه چقدر ماهي و مهربان .
كار، كار و بازهم كار، لحظه اي را براي فكر كردن به خود خريدارم.

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه


مترسك
از باغچه احساست هر روز گلي  را بچين  و  شاخه اي را لگد مال كن تا بيش از پيش  زشت  و بي روح گردد و كسي  رغبت نزديك شدن به آن را نداشته باشد  آنگاه  براي حفاظت از زمين ويرانه ات  مترسكي  را استوار كن زيرا دير وقتي است  در كمينند.

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

دنياي عجيب
يكي براي آمدن عجله و بي قراري مي كند و يكي براي رفتن.
عجيب است كه هردو در يك لحظه ميان اين آمد و شد مشتركند و آنهم اجبار در زيستن.

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

پياده رو
وقتي در پياده رو افكارت هم نتواني  از ترس هر سواره اي قدم بزني  بدان در مصيبتي سخت گرفتاري.
آنوقت بايد سراغ امنيت گمشده ات را ازهركسي بگيري .
احساس
وقتي درنوشتن سرمشق هاي شبانه ات جو گرفته مي شدي و هزاران بار اسمشو مي نوشتي ، اكنون پشت اون حصار بمون  به احساسات بچگانه ات بخند.
به همه نه گفتي براي رسيدن به او و حتي مي دونستي كه داري خودتو هم فريب ميدي. دل چندتا را رنجوندي تا دل يك نفر بدست بياري.
ارزششو داشت ؟ 
تو غريبي بيش از همه  و تنهايي حتي بيش از خودت.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

افسوس
اگه خوب به زندگي خود نگاه كنيم در هر شرايط و وضعيتي كه باشيم لحظات متعددي وجود دارد كه افسوس خورده ايم اما هركدام  در سطح خودش.
يكي افسوس مي خوره كه اگه اين كار را كرده بود يك ريالش ؛ دو ريال مي شد . يكي از لحاظ درسي ؛ يكي فرصت شغلي ؛ يكي ورزشي و يكي هنري و...
اما اين روزها خيلي افسوس مي خورم كه  خيلي لحظات و فرصتها را براي انسان بودن و انسان وار زيستن از دست داده ام و هر وقت در خلوت تنهايي به آن فكر مي كنم بيشتر از خودم دلگير مي شوم.