۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

آدم آهني باش
تو مي دوني كه داري خودت  را براي ديگران فدا مي كني .
همه كس و همه چيز برات مهم تر از خودت شده اند.
داري خيلي عقب گرد مي زني.
اين احساسات  بشر دوستانه ات  خفه ات كرده.
البته شنيدم داري يه كم خوب مي شي و از ابراز احساسات و دلسوزيهاي كاذب و افراطي ات كم مي كني .
آخه پسر گلم خيلي چيزها به تو ارتباطي نداره و كافيه خيلي از همه جا با خبر نباشي و يه كم مثل  اطرافي هات بي خيال باشي و ...
 خلاصه وقتي هر از گاهي بهت فكر مي كنم دلم  برات مي سوزه كه چه بلاها و دردسرهايي كه نداشتي .
نه ببخشيد قراره  ديگه دلم هم برات نسوزه چون خودت مقصري ....

بيمار

هر لحظه منتظر آمدنت بودم و توهيچ وقت نگفته بودي كه دير زماني است مهمان اين تن رنجوري .
پاسي از نيمه شب گذشته بود كه صدايم كردي و از حضور و آمدنت باخبرم نمودي . با لبخندي پذيرايت شدم ، اما به خود گفتم اين هم شانس من است كه مهمانم در اين ساعت كه راه بجايي ندارم وتنهايم مي آيد ، بي خيال... شرمنده كه لباسي شيك و ظاهري مناسب براي رفتن آمده نكرده بودم ....

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

در حصار
وقتي  كه خود را در حصار زمان ، مكان ، افكار و ايده هاي خاصي قرار مي دهي و براي نوع زندگي كردنت يك تيپ و مدل تعريف مي كني  اما متاسفانه  مجبوري با ايده هايي  بجنگي كه به بهانه و منطق : مگر زندگي چند روزه و نبايد سخت بگيري . حساس نباش  و به ما ارتباطي ندارد. همه اينطوري هستند و تو چرا اينجور فكر مي كني و ... .برخورد مي كني ؛ معمولا بهترين استراتژي اينه كه فقط خودت و ايده هات برات ارزشمند  تلقي شوند و به ديگران فقط به چشم يك همنوع فارغ از احساسات و عواطف نگاه كني زيرا در اين صورت ديگران خوب زندگي مي كنند و تو بايد در برزخ بايدها و نبايدها براي خوشي ديگران قرار بگيري. ..... تو خودت عزيزترين موجود روي زمين مي باشي.
  

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

 تو بشكن خود را
تو را گم كرده ام با همه دلبستگي هايي كه داشتم .
به هرجايي كه مي روم سراغ تو را مي گيرم
احساس مي كنم كه هستي اما تورا نمي بينم 
نترس  تو بيا ، اصرار كن ،  بشكن خود را
غرور مرا شرمسار كن ، من در توهمي كاذب گم شده ام
تو بشكن خود را
شايد اين باشد راز ماندگاري ما

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

تو هم به ماه بگو

آرزوي من اينست در شبي پر از رويا ؛ پيش ماه و تو باشم لب دريا.

 وقتي كه دوستش داري و تمام لحظات زندگيت مملو از خاطرات با او بودن است ؛ دگر مي رود و با تو نيست همه چيز دگرگون مي شود.
يادها و اندوهي چاره ناپذير  مي ماند و گاهي  در گوشه خيابان ؛ گاهي در اتاق تنهايي ها ، گاهي در راهرويي روشن كسي را بجايش اشتباه مي گيري و دلت دنبالش مي رود.

تو هم به ماه بگو...

بگو دلم برايش تنگ است ؛ بگو كودك معصوم من هميشه و در همه جا با من هستي ؛ بگو دلم برايش تنگ است وقتي كه بي من هستي و دگر كسي نيست كه دعوايش كني و اسب رياست بتازاني.

نگاه كن به ماه و بگو

ماند به سينه ام غم تو ؛ يادگار تو

هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد

بگو به دانه دانه اشكم نگاه كن
بگو به اين آب جاري و پاك چشمه قسمت مي دهم
كه بگذار از دريچه چشم تو ببينم لبخند....

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

نام و نان
يكي به دنبال نام و يكي به دنبال نان .
هر دو فقيرند اما  اين كجا و آن كجا.

پي نوشت:
- 24 مهر ماه روز جهاني غذا و يك ميليارد گرسنه

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

دوباره آمدي؟
گفته بودم كه صدايت آزارم مي دهد
آرامشم را مي گيرد
همانقدر كه در گذشه برايم مملو از زندگي و طراوت بودي امروز اوج تنفري.
خودت مي داني كه چه بلاهاي  خلق مي كني؟
چه خانه هايي كه ويران مي كني ؟
چه مادراني كه بي فرزند ، چه كودكاني بي مادر ، و چه كشت و زرعي بي محصول ؟
نبار باران كه بوي خاكي كه از باريدنت تنفس مي كنم خفه ام مي كند.
گفته بودم نبار كه امسال  شادي  را نويد نخواهي داد  تو پيام آور پاييز غمباري.
نبار باران.
نبار.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

بنواز
بنواز كه آهنگت رنگ تنهاييست. و نوايت فرياد دلتنگيست . 
بنواز كه كه تو آرشيو غمهاي كهنه اي.
بنواز كه به سايه مرگ مي ماني.
بنواز اي لوح فشرده افسرده گي ها.
بنواز كه خوب  خسته اي .
بنواز اي  آنكه پناه هر چه ماتمي.
بنواز تا خود بماني با اين همه بي پناهي. 
تشيع جنازه
در تشيع جنازه ات چه كساني ، با چه انگيزه اي و چه تعدادي شركت مي كنند ؟ پاسخش كمكت مي كند در ...

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

مرگ روياها
مرگ روياها ي وحشي مي رسد از راه دور . اسب سركش رام شو با اين ندا .

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

كوچه دلتنگي ها
راستي چند بار از كوچه دلتنگي هاي ما گذر كرده اي ؟
آيا ناله اي هم  شنيدي ؟
يكي مگه گاهي وقت ها آواي شوم جغدي مي شنوم. تو چي ؟
آري اين كوچه همانقدر كه در روزهاي باراني براي تو خاطره انگيز است در شب هاي ... براي من.
شايد من غمي نهفته در درونم باشد كه با تاريكي آرام مي گيرد.
حاشيه
در حاشيه بمان تا آزرده نشوي.
مرد بي نام باش و ده بي راه تا خاطرت مكدر نشود.
دستان خودت رابگير و بر گيسوان پريشان خود دست مهرباني بكش. 
خودت گونه هاي خيست را نوازش كن .
تو براي خودت مهرباني كن .
تو خودت عزيزتريني.

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

باران
اولين شبي كه بارش دانه هايت را به رخ كشيدي شيشه ها رانشستي  بلكه گلي گردي.
از خواب ناز بيدارم كردي .باران صدايت در آن لحظاتي كه با هزاران پريشاني آرام گرفته بودم برايم آرامش بخش نبود زجر آور بود.
اينبار با صدايت دلگير شدم نكند تو نويد بخش پاييز غم انگيز ديگري باشي.