۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

تو هم به ماه بگو

آرزوي من اينست در شبي پر از رويا ؛ پيش ماه و تو باشم لب دريا.

 وقتي كه دوستش داري و تمام لحظات زندگيت مملو از خاطرات با او بودن است ؛ دگر مي رود و با تو نيست همه چيز دگرگون مي شود.
يادها و اندوهي چاره ناپذير  مي ماند و گاهي  در گوشه خيابان ؛ گاهي در اتاق تنهايي ها ، گاهي در راهرويي روشن كسي را بجايش اشتباه مي گيري و دلت دنبالش مي رود.

تو هم به ماه بگو...

بگو دلم برايش تنگ است ؛ بگو كودك معصوم من هميشه و در همه جا با من هستي ؛ بگو دلم برايش تنگ است وقتي كه بي من هستي و دگر كسي نيست كه دعوايش كني و اسب رياست بتازاني.

نگاه كن به ماه و بگو

ماند به سينه ام غم تو ؛ يادگار تو

هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد

بگو به دانه دانه اشكم نگاه كن
بگو به اين آب جاري و پاك چشمه قسمت مي دهم
كه بگذار از دريچه چشم تو ببينم لبخند....

0 نظرات:

ارسال یک نظر