۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

 گل هاي آفتابگردان
روزي كه آمده بودي تا خداحافظي كني هرگز نمي دانستي كه چه توشه اي را خواهي برد ، چشمانت آرام  و توام با معصوميتي وصف ناپذير بود . لرزش صدايت هرگز نويد روزهاي خوش را نمي داد. در آن لحظه كه فرصتي نبود دستان ظريف و پر مهر و  احساست را گرفتم و فقط بوسيدم زيرا آن بوي دلنشين هميشه آرامم مي كرد.  آري تو  گريان رفتي و راحت گريستي من ماندم و بغضي عجيب و حسرت بوسه هايي  كه هر روز مي بايست بر دستانت مي زدم

0 نظرات:

ارسال یک نظر