۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

صندوق صدقه





امروز بعد از ظهر براي دومين بار با يك صحنه تكراري مواجه شدم. نبش يك خيابان پر جمعيت يك نفر با سيمي از صندوق صدقه اسكناس خارج   مي كرد و جالب تر اينكه با آرامش خاطر در جلوي چشمان افرادي كه  اين صحنه را نظاره گر بودند كار خود را انجام مي داد ،  بي آنكه به نگاهها توجهي داشته باشد. از يك سو احساس كردم شايد اين صدقات دارد به صاحب واقعي اش مي رسد. اما از سويي ديگر با بد بيني احساس كردم يك نافرماني مدني ديگر كه اين چند وقت از اقشار مختلف به فراخور سطح طبقاتي اشان انجام مي پذيرد دارد صورت مي گيرد. از آنجاييكه اين صحنه برايم تكراري بود توقفي نكردم اما از آن لحظه ،گويي چيزي ذهنم را مشغول كرده.




پ.ن:
- اصلا درباره اش اين فكر نكردم كه شايد اين پول براي مصرف مواد باشد و واقعا به قيافه اش هم نمي اومد.
- چه اتفاقي افتاده اين گونه بي پروا در جلوي چشمان هم نوع خود اين كار كه با فرهنگ غني ما فاصله دارد انجام مي دهيم.
- راستي حق ما از اين زندگي چيست آيا ما به فراخور حالمان دست به چنين كارهايي نمي زنيم ؟
-از انجاييكه زهد با نيت پاك است صدقه دادن كه يك تاكيد ديني است را ادامه بديم زيرا يك مشكل اين چنيني هم حل كند بازم ارزششو داره. گرچند من با ظاهر قضيه مخالفم.
و يك سوال، مقصر كيست؟

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

عشق واقعي


 دنبال سوژه اي بودم كه بتونم از آن استفاده كنم  و مطلبي بنويسم كه ايميلي  از طرف يكي از دوستان دريافت كردم خيلي تحت تاثير قرار گرفتم كه احتمالا خواندن آن  براي شما هم خالي از لطف نباشد

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

ترديد در نوشتن

ترديد نوشتن و مظلوميت واژه
وقتي مي خواهي بنويسي قصد داري كه سكوتت را زمزمه كني ، بغضت را فرياد بزني ،اشكت را به زبان آوري و تنهايي ات را بي داشتن هم صحبتي با همه قسمت كني .
بعد از مدت ها ننوشتن و احساس نداشتن دنيايي زيبا ، متاسفانه آنگونه به مراقبت از خود مي پرداختم تا مبادا آسيبي ببينم و اين باعث شد كه حتي ديگر نتوانم بنويسم :" تعطيلات خود را چگونه گذرانده ام ". هيچ وقت نوشتن را به قصد طعنه زني و كينه توزي دوست نداشتم ، اما باز هم بيشتر يافتم كه واژه مونس گوشه گيريها و همدم تنهايي ها هستند . قلم آرامش مي آورد و نوشتن سلامتي روح و جسم هرچند... .  از اين پس يادداشتهاي شخصي خود را مي نگارم تا احساس كنم مي انديشم و وجود دارم.